قصه حال من تو از سرم جدا نمیشه
ای که از ما میگریزی ، اما با منی همیشه
منیه روز مثل تو بودم دل سنگو روح بیمار
حال اگه قصهنداریبرو از دم دل ای یار
بروکهخصلت مارو با چه سر سختی شکستی
ای که نه کفر نه حرومیای که نه خدا پرستی
من با پای برهنه با تنی تشنه و بی تاب
لب اون چشمه گذاشتی که به هیچ کس نمی دادی اب
اما با این همه ظلمم حتی با این همه کینم
حاضرم بمیرمایدل گریهتورونبینم
ای که از عاطفه دوری منبهدامتوگرفتار
من اگر ناجی قلبمتوی خنجر به دل ای یار
برو که وصلت ما رو چهبه باددادی و رفتی
تو که از همهبریدی تو که از خدا گذشتی
اما با این همه حرفها من همینمکه همینم
الهی بمیرم ای دل گریهتورونبینم
قصه حالمنتو از سرمبیروننمیره
کاشکی از تو می گذشتم دیگه اما خیلی دیره
مثلیه کفتر عاشق ، مست عطر نفس تو
چه به یک نگاه خالی ، پر زدمتو قفس تو
من چه صادق ، ساده دل محو دنیای تو بودم
تو سکوت خلوت من ، خودمو گمکردهبودم
اگه امروز میبینی که گرفتار زمینم
بغض نکن که نمی توانم گریه تو رو ببینم
نظرات شما عزیزان: